۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه

خواهرم زیبا بود ...

خواهرم زیبا بود ...

خواهرم شجاع بود ...

خواهرم "ندا"ی آزادی را فریاد می زد , فریادی به شکوه سکوت و چه مظلومانه ...

آرزوهایش ، همه رنگی رنگ آسمانی آبی ، رنگ رهایی ، رهاتر از بادی که بر درخت سبزی ...

آرزوهایش ، همه گران شاید که نه ، حتما به قیمت جان خواهرم !!! به آروزهایت رسیدی !؟ اما صد افسوس که چه گران ;

دیگر برایم مهم نیست "رای من کجاست؟" می خواهم این بغض را فریاد بزنم : "رای خواهرم کجاست؟" چشمان بازت را فراموش نخواهم کرد به کدامین سو می نگریستی؟ به خشم ، جهل و یا ستم ؟

این ها که رنگ آرزوهایت نبودند...

چشمانت را آرام ببند و نجوای قلبت را به گوش این خفتگتان سیه روی برسان بگو که "خدایت بزرگتر است از آنچه آنان می دانند"

ما نیز فریاد خواهیم زد... فریاد خواهیم زد که خواهرمان به کدامین گناه در خون خود غلتید این ندای همه ماست که با خون در آمیخته...

صدا و ندای ما را بشنوید ای کور دلان سیه روی : خدای ما بزرگتر است از آنچه شما می دانید ...

/*]]-->

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر